جدول جو
جدول جو

معنی پی جو - جستجوی لغت در جدول جو

پی جو
جویندۀ رد و اثر چیزی
پی جوی کسی یا چیزی شدن: در جستجوی کسی یا چیزی برآمدن
تصویری از پی جو
تصویر پی جو
فرهنگ فارسی عمید
پی جو
(اَ حا)
جویندۀ اثر پا. مجازاً، فاحص. کاونده. جستجوکننده.
- پی جوی کسی (چیزی) شدن، در جستجوی آن بودن
لغت نامه دهخدا
پی جو
جستجو کننده، کاوند
تصویری از پی جو
تصویر پی جو
فرهنگ لغت هوشیار
پی جو
جستجوگر، جویا، سراغ گیر، ردجو، ردیاب
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پی جو شدن
تصویر پی جو شدن
پی جوی کسی یا چیزی شدن، در جستجوی کسی یا چیزی برآمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پی جویی
تصویر پی جویی
رد و اثر چیزی را جستجو کردن
فرهنگ فارسی عمید
(پِ هَُ)
شط ابیض، نام شطی در چین که از ’پی پینگ’ و ’تین تسن’ گذرد و بخلیج ’چه لی’ ریزد و 450هزار گز درازا دارد
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ)
کاوش کردن. تجسس کردن، ایز جستن. رد پای کسی را برداشتن
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ)
عمل پی جو. جستن اثر پا. مجازاً، جستجو. تتبع. تجسس. تفحص. فحص. تفتیش. گردش. کاوش. تعقیب. بازکاویدن. فحص اثر. تجسس اثر. جستن از اثر پای
لغت نامه دهخدا
(هََ)
پی جوئی کردن. رجوع به پی جوئی کردن شود
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ)
پی جو شدن. رجوع به پی جو شدن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ وَ)
نامی رود نیل را آنچنانکه در کتیبۀ داریوش بزرگ که نزدیک کانال سوئز یافته اند آمده است. (ایران باستان ج 1 ص 571)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ)
عمل پی جور. مصحف پی جوئی. رجوع به پی جوئی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
مصحف پی جو. (در تداول عامیانه، پی جو). رجوع به پی جو شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
پی جو. اثرجوی.
- پی جوی کسی یا چیزی شدن (عوام پی جور گویند) ، بجستجوی وی برخاستن، تفتیش حال وی کردن. رجوع به پی جو شدن شود
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ)
جستن اثر پا. مجازاً، درصدد تجسس برآمدن. بجستجو برخاستن
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ)
مرکّب از: پی بمعنی دنبال + جوب، مصحف جوی، نهر آب، قسمی سفیدار، و در منجیل و خوار و دامغان بدین نام مشهور است. پده. پی آب
لغت نامه دهخدا
تصویری از پی جوری کردن
تصویر پی جوری کردن
پی جویی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی جور شدن
تصویر پی جور شدن
پی جوی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی جور
تصویر پی جور
پی جوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی جوری
تصویر پی جوری
عمل پی جور پی جویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی جویی کردن
تصویر پی جویی کردن
ایز جستنرد پای کسی را یافتن، تفحص کردن تجسس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی جویی
تصویر پی جویی
عمل پی جو جستن اثر پا، جستجو تفحص کاوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی جر
تصویر پی جر
((پِ جِ))
دستگاهی که به وسیله آن، شخص برای تماس گرفتن از طریق تلفن با شخص مورد نظر فراخوانده شود، پی جو (واژه فرهنگستان)، فراخوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پی جویی
تصویر پی جویی
جست و جو، کاوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پی جوی
تصویر پی جوی
((پَ یا پِ))
جوینده ردّ پا یا اثر چیزی، جست و جو کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پی جویی
تصویر پی جویی
تعقیب، پیگیری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیجو
تصویر پیجو
پیجر
فرهنگ واژه فارسی سره
استقصا، پیگیری، تفحص، جستجو، ردیابی، کاوش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قله و مرتعی در مسیر راه کدیر به نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
کیسه ای مملو از چربی که لحاف دوزان سوزن در آن فرو برند تا
فرهنگ گویش مازندرانی
بخشی از مرتع محصور را از چرای دام دور نگه می دارند تا در موارد
فرهنگ گویش مازندرانی
هموار کردن شالیزار با پا، به جلو هل دادن، آب دستمال کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پنج دسته ی شالی را در یک جا انباشته کردن
فرهنگ گویش مازندرانی